Friday 24 July 2015

گل كو از مجموعه اشعار هواي تازه- شاملو




گل کو
شب ندارد سر خواب
می دود در رگ باغ
باد، با آتش تیزابش، فریادکشان
پنجه می ساید بر شیشۀ در
شاخ یک پیچک خشک
از هراسی که ز جایش نرباید توفان
من ندارم سر یأس
با امیدی که مرا حوصله داد
باد بگذار بپیچد با شب
بید بگذار برقصد با باد
گل کو می آید
گل کو می آید خنده به لب
گل کو می آید، می دانم
با همه خیرگی باد
که می اندازد
پنجه در دامانش
روی باریکۀ راه ویران
گل کو می آید
با همه دشمنی این شب سرد
که خط بیخود این جاده را
می کند زیر عبایش پنهان
شب ندارد سر خواب
شاخ مأیوس یکی پیچک خشک
پنجه بر شیشۀ در می ساید

من ندارم سر یأس
زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور
ضرب آهستۀ پاهای کسی می آید

0 comments:

Post a Comment

از كامنت و نظرشما ممنون هستم

Twitter Delicious Facebook Digg Stumbleupon Favorites More