خيلي وقتها فكر مي كنم كه ارزش يك فرد چقدر است؟ يا به اين فكر مي كنم كه در ميان ميلياردها انسان روي زمين چرا آمده ايم و آيا آمدنمان ارزشي هم دارد؟ آيا اصلا براي اطرافيانمان اهميتي داريم؟ اطرافيان چطور؟ وجودشان در نزد ما چقدر ارزشمند است؟
امروز كه به صحنه ويلپنت سال گذشته نگاه مي كردم و به اين همه جمعيتي كه براي آزادي گردهم آمده اند فكر مي كردم، ياد اين داستان افتادم، همه ارزش پول را كه يك برگه سرد و بي جان است خوب مي دانيم اما آيا ارزش تك به تك دوستان و يارانمان راهم مي دانيم؟
امروز كه به صحنه ويلپنت سال گذشته نگاه مي كردم و به اين همه جمعيتي كه براي آزادي گردهم آمده اند فكر مي كردم، ياد اين داستان افتادم، همه ارزش پول را كه يك برگه سرد و بي جان است خوب مي دانيم اما آيا ارزش تك به تك دوستان و يارانمان راهم مي دانيم؟
اين داستان را بخوانيد و براي دوستانتان شر كنيد، شايد كه قدر و ارزش همديگر را بهتر بشناسيم و با حضوري بسا گسترده تر براي گرفتن آّزادي درس جديدي از همبستگي و اتحاد ملي بدهيم،
سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد.
او پرسید: چه کسی این بیست دلار را میخواهد؟
دستها بالا رفت.
...او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز اینها را میخواهد؟
باز هم دستها بالا بودند.
او جواب داد: “خُب، اگر این کار را کنم چه؟”
او پولها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد، بعد آنها را برداشت و گفت:
“مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را میخواهد؟”
بازهم دستها بالا بودند!
سپس گفت:
هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم، شما هنوز هم آنها را میخواستید. چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار میارزید.
اوقات زیادی ما در زندگی رها میشویم، مچاله میشویم، و با تصمیمهایی که میگیریم و حوادثی که به سراغ ما میآیند آلوده میشویم.
و فکر میکنیم که بیارزش شدهایم!
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد…
هیچ انسانی هرگز ارزش های خود را از دست نمیدهد.
شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید..
سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد.
او پرسید: چه کسی این بیست دلار را میخواهد؟
دستها بالا رفت.
...او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز اینها را میخواهد؟
باز هم دستها بالا بودند.
او جواب داد: “خُب، اگر این کار را کنم چه؟”
او پولها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد، بعد آنها را برداشت و گفت:
“مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را میخواهد؟”
بازهم دستها بالا بودند!
سپس گفت:
هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم، شما هنوز هم آنها را میخواستید. چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار میارزید.
اوقات زیادی ما در زندگی رها میشویم، مچاله میشویم، و با تصمیمهایی که میگیریم و حوادثی که به سراغ ما میآیند آلوده میشویم.
و فکر میکنیم که بیارزش شدهایم!
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد…
هیچ انسانی هرگز ارزش های خود را از دست نمیدهد.
شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید..


Unknown

Posted in:
0 comments:
Post a Comment
از كامنت و نظرشما ممنون هستم