Monday, 8 June 2015

شقايق ها هرگز در ايران نمي ميرند

روزي كه اينجا اومدم خيلي خوشحال بودم هر روز بي تابي مي كردم كه به اينجا برسم. در ماه يا يك هفته در ميان يك نفر توي اين خيابان موقع عبور از خيابان كشته مي شد خوشحال بودم كه از وقتي كه من اينجا برسم ديگه كسي كشته نمي شه.
چه آرزوهايي داشتم! خودمو آماده پذيرايي كردم. اولين مشتري: شب زمستاني. از پله ها به سختي بالا اومد. بين راه چندين بار ايستاد و نفس گرفت. به بالا كه رسيد چند تيكه كارتن از گوني درآورد. خيلي تعجب كردم! اومد كنار من اونا روي زمين انداخت و خوابيد تلاش كردم جلوي بادو بگيرم كه سردش نشه روزها مي گشت و هر روز از اين مشتري ها بيشتر مي شد

يك مشتري ثابت ديگه صورتشو هيچ وقت نديدم چادر سياهي دور صورتش بود و فقط صداشو مي شنيدم كه اي كاش كر بودم ولي نه باز ديدن صحنه خود گواه بود يك جمله مي گفت : تو رو به خدا كمك كنيد ....

از مشتري ها جوان شيطون خودم بگم : با سر و صدا والتماس از عابرين تو رو خدا يه دونه آدامس يا يه ... بخريد خواهش مي كنم. چه صداي دلنشيني!؟!

يه مشتري ديگه : يك نفر در وسط دستبند زده شده به دو پاسدار كناري مي گفت بخدا براي عمل و داروي بچه ام دزدي كردم تو رو خدا بگذاريد برم بچه كوچكترم توي خونه تنهاست

مشتري مردد: خيلي مردد بود سرش پايين بود و نمي ديدمش پله  ها رو با مكث بالا مي اومد دستشو كه گذاشت رو شونم تلاش كردم كه بكشم بالا . در نهايت به بالا رسيد صورتشو كه بالا رسيد ديدم دختر جوانيست به دور دست نگاه كرد و لبخندي زد خيلي خوشحال شدم كه باعث شدم كه اين جوان بخنده تلاش كردم خودمو بالاتر بكشم تا بهتر ببينه . گفتم نه!!

اي خدا به پايين نگاه كردم صورتش همچنان در حال لبخند زدن بود چه معصوم و زيبا! دستش به جايي اشاره مي كرد. به پاي من! نگاه كردم ديدم برگه اي در كنار پاي من گذاشته بازش كرده ” شقايق ها هرگز در ايران نمي ميرند”

از اون روز هر كس كه دستشو روي شونم مي گذاره كه بالا بياد اين برگ و بهش مي دم همه لبخندي مي زدند و سري به تائيد تكان مي دادند. يك روز يك دختر و پسر به محضي كه دست روي شونم برگرو تو دستشون گذاشتم شونه منو محكم تر گرفتند ولي برگشتند بدنم لرزيد ترس برم داشت ! فرداي اون روز اومدند يك پارچه سفيدي دستشون بود و دور و بر و نگاه مي كردند من هم با آنها نگاه كردم به سرعت از پله ها بالا اومدند و پارچه را نصب كردند و دستي به شونه من زدند و رفتند نوشته پارچه رو خوندم .  ” پيش به سوي سرنگوني رژيم تروريستي ايران ”

شقايق ها هرگز در ايران نمي ميرند.

0 comments:

Post a Comment

از كامنت و نظرشما ممنون هستم

Twitter Delicious Facebook Digg Stumbleupon Favorites More