به خاطر آرزوي يك لحظه من كه پيش تو باشم
به خاطر دستهاي كوچكت در دستهاي بزرگ من
ولبهاي بزرگ من بر گونه هاي بي گناه تو
به خاطر پرستويي در باد هنگامي كه تو هلهله مي كني
به خاطر شبنمي بر برگ هنگامي كه تو خفته اي
به خاطر يك لبخند هنگامي كه مرا در كنار خود ببيني
ساليان است ايران در آتش قهر وكين آخوندهاي عمامه به سر مي سوزد وبسيارند گلهاي زيبايي كه نشكفته بر سنگ فرش خيابانهاي ايران پرپر مي شوند ...
به خاطر دستهاي كوچكت در دستهاي بزرگ من
ولبهاي بزرگ من بر گونه هاي بي گناه تو
به خاطر پرستويي در باد هنگامي كه تو هلهله مي كني
به خاطر شبنمي بر برگ هنگامي كه تو خفته اي
به خاطر يك لبخند هنگامي كه مرا در كنار خود ببيني
ساليان است ايران در آتش قهر وكين آخوندهاي عمامه به سر مي سوزد وبسيارند گلهاي زيبايي كه نشكفته بر سنگ فرش خيابانهاي ايران پرپر مي شوند ...
كودكان معصوم وبي گناهي كه به جاي نشستن دركلاس هاي درس در گوشه وكنار خيابان نشسته اند وبا دست فروشي ، بار يك خانواده را به دوش كوچك ونحيف خود كشيده اند ، سال در پي سال مي گذرد وصداي بي كسي وتنهايي آنها را كسي نمي شنود ودرد وغم را از پس لبخند زيبا بر چهره غمگينشان نمي بيند. تازيانه فقر وتنهايي بر پيكر بي گناهشان مي كوبد وكودكي شان است كه زير تازيانه خورد مي شود ، در كودكي پير مي شوند وجوانه هاي نا اميدي را در دلهاي شان پرورش مي دهند ، شب سرد را سپري مي كنند بي آن كه به انتظار فرداي روشن باشند ، شايد نمي دانند كه كه خورشيد روشن آزادي در حال طلوع است ودست مهرباني قرار است نوازشگر تن هاي خسته شان باشد ، شايد نمي دانند مهر تابان ايران زمين قرار است بر آنها بتابد وبر زخمهايشان مرحمي باشد ، ونمي دانند كه حجم بي نهايت تنهايي شان با حضور سبز كسي پر مي شود كه دمي از فرياد براي باز پس گرفتن حق به يغما رفته شان باز نمي ايستد ....
شايد نمي دانند فصل سرد زمستان به سر آمده وبهار رسيده است وبا تكرار پر ترنم باران بهاري بر خاك تشنه ايران زمين ، جوانه هاي اميد از جاي جاي اين خاك خسته سر بر آورده ... ميهن در آستانه صبح روشن آزادي است وآنها نمي دانند كه هزاران ايراني مومن به اين طلوع با فرياد هايشان وبا مشت هاي گره كرده شان كه نشان از اراده اي محكم آنها براي آزادي است در كنارشان ايستاده است وصداي در گله خفه شده آنها را فرياد مي زنند ، ايرانياني كه از همه جاي دنيا گرد هم جمع مي شوند وسرود آزادي سر مي دهند شايد آنها نمي دانند اما در هر دم وباز دمشان ما را به انتظار نشسته اند وبه خاطر اين نفس هاي پاك به خاطر دستهاي كوچك وبه خاطر لبخندشان هنگامي كه ما را در كنار خود ببينند آري مي توان وبايد ايراني آزاد ساخت همانجا كه قرار است سرپناه امن وپر محبتشان باشد ، مي توان وبايد هواي مسموم اين كشور غم زده را تهي از رجس وپليدي نفس آلوده خميني صفتان كرد وكشور را از لوث وجودشان پاك كرد.


Unknown

Posted in:
0 comments:
Post a Comment
از كامنت و نظرشما ممنون هستم